پایگاه خبری تحلیلی راه کشتی-آرتور نایفانوف، با وجود تمام افتخاراتش، مدتها هیچ حمایتی مالی نداشت. سپس فردی شگفتانگیز وارد زندگیاش شد.
به گزارش راه کشتی، بسیاری ممکن است ندانند که آرتور به طور مستقیم شاهد حمله تروریستی بسلان در سال ۲۰۰۴ بود. او دوست ندارد که قربانی نامیده شود. نایفانوف آن زمان در کلاس دوم درس میخواند، یا بهتر است بگویم قرار بود به کلاس دوم برود.
برای مراسم رسمی، قهرمان آینده با مادر و خواهرش آمد. فکر میکنم همه میدانند بعد چه اتفاقی افتاد. آرتور و خواهرش توانستند فرار کنند، اما متأسفانه مادرشان نتوانست. این فقدان جبرانناپذیر ضربهای سهمگین بود، اما نایفانوف محکم ایستاد و هرگز شکایت نکرد.
شایان ذکر است که در آن زمان آرتور هنوز کشتی نمیگرفت. و دوست نزدیکش، قهرمان المپیک زائوربک سیداکوف، در حال تمرین فعال بود. ممکن بود پیروزیهای او هرگز اتفاق نیفتد، زیرا پس از حمله تروریستی والدینش به او اجازه ندادند به بسلان برای تمرین برود.
تقریباً یک سال سیداکوف بدون ورزش زندگی کرد، اما در سال ۲۰۰۵ به سالن بازگشت. اما این داستان درباره او نیست. نایفانوف به طرز معجزهآسایی از آسیبهای روانی جان سالم به در برد و به زندگی عادی ادامه داد. خودش میگفت که به خاطر سن کمش نجات یافته است: یعنی در هفت سالگی تمام وحشت اتفاق را درک نمیکرد.
با وجود دستاوردها، هیچکس از آرتور حمایت مالی نمیکرد تا اینکه روزی نیکوکار لئونید یفیموف [مالک کلینیک] وارد زندگیاش شد. نایفونوف شخصاً او را نمیشناخت، اما این مانع از حمایت یفیموف از کشتیگیر نشد. او چیزی در ازای کمک نمیخواست، فقط هر طور که میتوانست کمک میکرد.
نایفونوف می گفت : احتمالاً جایی درباره من، مدرسه و مادرم خوانده بود و تصمیم گرفت کمک کند. ماهانه از او بورسیهای دریافت میکردم که برای غذا و هزینههای روزمره کافی بود… لئونید به هر نقطهای از زمین که من مسابقه میدادم پرواز میکرد.
وقتی قهرمان اروپا شدم، یفیموف یک میلیون روبل به من هدیه داد و گفت: «یک ماشین جدید بخر». من تویوتا کمری خریدم و تا امروز با آن رانندگی میکنم. او آدم مهربانی بود. متأسفانه بر اثر سرطان فوت کرد…
این شگفتانگیزترین بخش داستان نیکوکار نیست. پس از مرگ یفیموف، پولها به حساب نایفانوف واریز میشد. قبل از مرگ، لئونید دستور داده بود که آرتور تا پایان دوران حرفهایاش بورسیه دریافت کند.
نایفانوف میگفت : شگفتانگیز است، اما من همچنان به طور منظم پول دریافت میکنم. لئونید ویکتورویچ به دستیارش دستور داده که این کار را به دقت انجام دهد. تصورش را بکنید؟ هرگز فراموش نمیکنم که یفیموف برای من چه کرد. او مراقب من بود انگار پسر خودش بودم…
این چنین داستان شگفتانگیزی از کمک بیمنت است. بدون اینکه آرتور نایفونوف را شخصاً بشناسد، این نیکوکار از سن پترزبورگ برای او بیشتر از بسیاری از مردم جمهوری زادگاهش انجام داد.
نویسنده: جلیل بابک
